ANITA
ANITA
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی....

یه روز یه دختر جوون سوار اتوبوس شد و کنار یک راهب با خدا و زیبا نشست ….. و خیلی بی ادبانه و با تکبری خاص و بی مقدمه ازآن مرد با دین خواست که باهاش رابطه جنسی داشته باشه……. !!!!

مرد راهب با خجالت و شرم سریع جواب رد داد و پیاده شد…… راننده اتوبوس قضیه رو فهمید و به دختر گفت من میدونم چطور میتونی با اون رابطه داشته باشی.
اگه بخواهی به تو خواهم گفت !
اون راهب هر نیمه شب میره به قبرستان قدیمی و دعا میکنه تا خدا گناهانی که در گذشته انجام داده ببخشه و تو باید مثل فرشته*ها لباس بپوشی و بهش بگی :خدا اون رو بخشیده
..
دختر افاده ای پوز خندی زد و به فکر فرو رفت و خلاصه به نزدیکترین فروشگاه لباس رفت نیمه شب دختر آماده شد و به قبرستون رفت و دید راهبه زانو زده و مشغول دعا کردنه
دختر گفت: ببین خدا دعاتو شنیده و اگه میخوای بخشیده بشی باید با من رابطه جنسی.
راهب ابتدا نگران شد ولی قبول کرد.
وقتی کارشون تموم شد دختر پرید و ماسکشو در آورد و گفت: /س/ور/پ/ر/ایز!! منم همون دختر صبح …. دیدی حریف من نشدی …. من هر آنچه بخواهم رو به دست
میارررررررررم.

راهب هم پرید ماسکشو درآورد و گفت: /س/و/ر/پر/ایز!! اینم منم راننده اتوبوس..



ارسال در تاريخ چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

0