
مادر گفت:عزیزم بازیگری معروف که از محبوبیت زیادی برخوردار است
به شهر ما آمده است.این طلایی ترین فرصتی است که می توانم
او را ببینم وبا او حرف بزنم،خیلی زود برمیگردم.
ادامه مطلب...

ادامه مطلب...
یه روز صبح یه مریض به دکتر جراح مراجعه میکنه و از کمر درد شدید شکایت میکنه .
دکتره بعد از معاینه ازش میپرسه : خب، بگو ببینم واسه چی کمر درد گرفتی؟
مریض پاسخ میده: «من برای یک کلوپ شبانه کار میکنم. امروز صبح زودتر به خونه ام رفتم
و وقتی وارد آپارتمانم شدم، یه صداهایی از اتاق خواب شنیدم! وقتی وارد اتاق شدم،
فهمیدم که یکی با همسرم بوده!! دربالکن هم باز بود. من سریع دویدم طرف بالکن،
ولی کسی را اونجا ندیدم. وقتی پایین را نگاه کردم،
یه مرد را دیدم که میدوید و در همان حال داشت لباس میپوشید.
من یخچال را که روی بالکن بود گرفتم و پرتاب کردم به طرف اون!!
دلیل کمر دردم هم همین بلند کردن یخچاله.
مریض بعدی دکتر بهش میگه :، به نظر میرسید که تصادف بدی با یک ماشین داشته.
مریض قبلیِ من بد حال به نظر میرسید، ولی مثل اینکه حال شما خیلی بدتره!
بگو ببینم چه اتفاقی برات افتاده؟» مریض پاسخ میده:
«باید بدونید که من تا حالا بیکار بودم و امروز اولین روز کار جدیدم بود.
ولی من فراموش کرده بودم که ساعت را کوک کنم و برای همین هم نزدیک بود دیر کنم.
من سریع از خونه زدم بیرون و در همون حال هم داشتم لباسهام را میپوشیدم،شما باور نمیکنید؛
ولی یهو یه یخچال از بالا افتاد روی سر من!
وقتی مریض سوم میاد به نظر میرسه که حالش از دو مریض قبلی وخیمتره.
دکتره در حالی که شوکه شده بوده دوباره میپرسه «از کدوم جهنمی فرار کردی؟!»
خب، راستش توی یه یخچال بودم که یهو یه نفر اون را از طبقهء سوم پرتاب کرد پایین
رفتم مغازه ميگم آقا مرگ موش ميخوام،
ميگه براي موش هاي خونتون ميخواين،
پَ نَ پَ ميخوايم بريزيم تو خورشتمون خوش رنگ شه !
رفتيم بليته کانادا بگيريم
زنه ميگه سياحتيه؟
ميگم پـَـَـ نَ پـَـَــــ زيارتيه ميخوام برم امامزاده سيد ريچارد
سوار تاکسي شدم.يارو صداي ضبطشو تا ته زياد کرده بود.ميگم ميشه صداي ضبطتونو کم کنيد؟
ميگه اذييتتون ميکنه!
پـــــــَ نَ پــــــــَ گفتم کم کني اين يه تيکشو من بخونم ببيني صداي کدوممون بهتره!!!!
رفتم سر خاک خدا بيامرزي دارم خرما تارف مي کنم،
طرف برداشته ميگه فاتحه است ديگه نه؟
پـَـَـ نَ پـَـَـــ م خدا بيامرز زنده شده داريم جشن مي گيريم!
ادامه مطلب...
چند توصیه به دخترها برایه اینکه یه پسر گیرشون بیاد
۱) يقه اولين خواستگار رو بچسبيد كه شايد تنها شتر بخت شما باشه
2) ناز و لفت و ليس رو بذاريد كنار.
3) در معرض ديد باشيد، گذشت اون زمان كه مي*گفتن: من اون دختر نارنج و ترنجم كه از آفتاب و از سايه
مي رنجم.
4) سن ازدواج رو بيارين پايين، همون 17 يا 18 خوبه. بالاتر كه برين همچين بگي نگي از دهن مي*افتين.
5) تموم دوست پسراتونو تهديد به ازدواج كنيد، اگه موندن چه بهتر، نموندن دورشون رو درز بكشيد.
6) دعاي باز شدن بخت رو دور گردنتون آويزون كنيد، يه وقت كتابشو دور گردنتون آويزون نكنيد كه گردن
لطيفتون كج مي*شه.
7) پسر*هاي فاميل بهترين و در دسترس*ترين طعمه*ها هستند، رو هوا بقاپيدشون.
رو شكل و شمايل ظاهري پسرها زياد حساسيت به خرج نديد، پسرهاي خوشگل، دچار مشكل
هستن...!
ادامه مطلب...
فروردین ماه
کسی که به خدا توکل می کند ، رنجها و سختی های زندگی را بهتر تحمل خواهد کرد و می تواند به نام او از سد مشکلات گوناگون بگذرد . شما باید از تکبر و متکبران فاصله بگیرید و خود را نیازمند دوستان باوفا بدنید ، خانواده نقش مهمی در سلامت روانی انسان دارد ، بنابراین رشته عاطفی خود با خانواده را محکم تر کنید . اگر عجول نباشید کم کم به خواسته های به حق تان می رسید ، البته اگر اراده پروردگار نیز بر آن تعلق گرفته باشد .
ادامه مطلب...
آرزو
یک بنده خدایی ، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب ، دعایی را هم زمزمه میکرد .
نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردین و ساحل طلایى انداخت و گفت: - خدایا ! میشود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى ؟
ناگاه ، ابرى سیاه ، آ سمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هیاهوى رعد و برق ، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید که میگفت : چه آرزویى دارى اى بنده ى محبوب من ؟
مرد ، سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت : - اى خداى کریم ! از تو مى خواهم جاده اى بین کالیفرنیا و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى کنم !!
از جانب خداى متعال ندا آمد که : - اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسیار دوست میدارم و مى توانم خواهش ترا بر آورده کنم ، اما ، هیچ میدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است ؟ هیچ میدانى که باید ته اقیانوس آرام را آسفالت کنم ؟ هیچ میدانى چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود ؟ . من همه ى اینها را مى توانم انجام بدهم، اما ، آیا نمى توانى آرزوى دیگرى بکنى ؟
مرد ، مدتى به فکر فرو رفت ، آنگاه گفت : - اى خداى من ! من از کار زنان سر در نمى آورم ! میشود بمن بفهمانى که زنان چرا مى گریند ؟ میشود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست ؟ اصلا میشود به من یاد بدهى که چگونه مى توان زنان را خوشحال کرد؟
صدایی از جانب باریتعالى آمد که : اى بنده من ! آن جاده اى را که خواسته اى ، دو باندى باشد یا چهار باندى ؟؟
ادامه مطلب...