تو اون شام مهتاب کنارم نشستی
عجب شاخه گلوار به پایم شکستی
قلم زد نگاهت به نقشآفرینی
که صورتگری را نبود این چنینی
پریزاد عشقو مهآسا کشیدی
خدا را به شور تماشا کشیدی
تو دونسته بودی چه خوشباورم من
شکفتی و گفتی از عشق پرپرم من
تا گفتم کی هستی؟ تو گفتی یه بیتاب
تا گفتم دلت کو؟ تو گفتی که دریاب
قسم خوردی بر ماه که عاشقترینی
توی جمع عاشق، تو صادقترینی
همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای! مبادا دروغ گفت
گذشت روزگاری از اون لحظهی ناب
که معراج دل بود به درگاه مهتاب
در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به یادت شکستم
تو از این شکستن خبر داری یا نه
هنوز شور عشقو به سر داری یا نه
هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری
ترانه سرا: مینا جلالی
رفتی و در دل هنوزم حسرت دیدار باقی حسرت عهد و وداعم با دل و دلدار باقی عقده بود اشکم به دل تا بیخبر رفتی ولیکن باز شد وقتی نوشتی"یار باقی کار باقی" آمدی و رفتی اما با که گویم این حکایت غمگسارا همچنان غم باقی و غم خوار باقی کافر نعمت نباشم بارها روی تو دیدم لیک هر بارت که بینم شوق دیگر بار باقی شب چو شمعم به خود خنده میدید کز آتش دل آبم و از من همین پیراهن زر تار باقی گلششن آزادی من چون نباشد در هوایت مرغ مسکین قفس را ناله های زار باقی تو به مردی پایداری آری آری مرد باشد بر سر عهدی که بندد تا به پای دار باقی می طپد دل ها به سودای طوافت ای خراسان باز باری تو بمان ای کعبه ی احرار باقی شهریارا ما از این سودا نمانیم و بماند قصه ی ما بر سر هرکوچه و بازار باقی
وقتي کوچيک بوديم دلمون بزرگ بود ولي حالا که بزرگ شديم بيشتر دلتنگيم!!! کاش کوچيک مي مونديم تا حرفامون رو از نگاهمون بفهمن ! نه حالا که بزرگ شديم و فرياد هم که مي زنيم باز کسي حرفمون رو نميفهمه !!!