داستان رویدادی که در سال 1892در دانشگاه استنفورد اتّفاق افتاد:
یتیم بود و نمی دانست به کجا روی آورد و نزد چه کسی دست دراز کند.
ناگهان اندیشه ای به ذهنش خطور کرد.
او و دوستش تصمیم گرفتند کنسرت موسیقی در محوّطۀ دانشگاه ترتیب دهند تا پول تحصیلات خود را فراهم آورند.
مدیر برنامه اش مبلغ دو هزار دلار برای تضمین اجرای برنامه مطالبه کرد.
معامله صورت گرفت و دو پسر مزبور شروع به فعالیت کردند تا کنسرت را به موفّقیت نزدیک نمایند.
روز بزرگ فرا رسید، امّا متأسّفانه آنها نتوانسته بودند به اندازۀ کافی بلیط بفروشند.
کلّ مبلغی که توانستند جمع آوری نمایند 1600 دلار بود.
آنها نومید نزد پادرفسکی رفتند و تنگنای خود را با او در میان گذاشتند.
کلّ 1600 دلار جمع آوری شده را با چکی به مبلغ 400 دلار به او دادند
با این وعده که در موعد مقرّر مبلغ مزبور را تأمین کنند.
"خیر؛ این قابل قبول نیست."
ادامه مطلب...
مال کسي باش که
حتي اگر ساده ترين لباس تنت باشد !
تو را به همه دنيا نشان دهد و بگويد
اين همه دنيــاي من است!!!
براي تو مي نويسم...
براي تويي كه تنهايي هايم پر از ياد توست
براي تويي كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست
براي تويي كه احساسم از آن وجود توست
برای تو که میدانی زیبا ترین هدیه تولدم هستی
براي تويي كه تمام هستي ام در عشق تو غرق شد
براي تويي كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است
براي تويي كه مرا مجذوب قلب و احساس پاك خود كردي
براي تويي كه وجودم را محو وجود خود كردي
براي تويي كه هر لحظه دوري ات برايم مثل يک قرن است
براي تويي كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است..
دکتر روانشناسی بود که هر کس مشکلات روحی و روانی داشت به مطب ایشان مراجعه می کرد و ایشان با تبحر خاصی بیماران را مداوا می کرد و آوازه اش در همه شهر پیچیده بود.
یک روز بیماری به مطب این دکتر آمد که از نظر روحی به شدت افسرده و دچار مشکل بود. دکتر بعد از کمی صحبت به ایشان گفت در همین خیابانی که مطب من هست، تئاتری موجود هست که یک دلقک برنامه های شاد و خیلی جالبی اجرا می کند. معمولا بیمارانی که به من مراجعه می کنند و مشکل روحی شدیدی دارند را به آنجا ارجاع می دهم و توصیه می کنم به دیدن برنامه های آن دلقک بروند و همیشه هم این توصیه کارگشا بوده و تاثیر بسیار خوبی روی بیماران من دارد. شما هم لطف کنید به دیدن تئاتر مذکور رفته و از برنامه های شاد آن دلقک استفاده کرده تا مشکلات روحی تان حل شود.
بیمار در جواب گفت: آقای دکتر من همان دلقکی هستم که در آن تئاتر برنامه اجرا می کنم...!
همیشه هستند آدم هایی که در ظاهر شاد و خوشحال به نظر می رسند و گویا هیچ مشکلی در زندگی ندارند، غافل از اینکه دارای مشکلات فراوانی هستند اما نه تنها اجازه نمی دهند دیگران به آن مشکلات واقف شوند، بلکه با رفتارشان باعث از بین رفتن ناراحتی و مشکلات دیگران نیز می شوند.
کاش مرهمی باشیم حتی هنگامیکه خود زخمی هستیم ...
مرد در حال تمیز کردن اتومبیل تازه خود بود که متوجه شد پسر ۵ ساله اش تکه سنگی برداشته و بر وری ماشین خط می اندازد.
مرد با عصبانیت دست کودک را گرفت و چندین مرتبه ضربات محکمی بر دستان کودک زد بدون اینکه متوجه آچاری که در دستش بود شود
در بیمارستان کودک به دلیل شکستگی های فراوان انگشتان دست خود را از دست داد .
وقتی کودک پدرخود را دید، با چشمانی آکنده از درد از او پرسید: پدر انگشتان من کی دوباره رشد می کنند؟
مرد بسیار عاجز و ناتوان شده بود و نمی توانست سخنی بگوید ، به سمت ماشین خود بازگشت و شروع کرد به لگد مال کردن ماشین.
و با این عمل کل ماشین را از بین برد و ناگهان چشمش به خراشیدگی که کودک ایجاد کرده بود خورد که نوشته بود :
دوستت دارم پدر !
عصبانیت و عشق محدودیتی ندارند.
یادمان باشد چیزها برای استفاده کردن هستند و انسان ها برای دوست داشتن
و مشکل دنیای امروزی این است که انسانها مورد استفاده قرار می گیرند درحالی که چیزها دوست داشته می شوند.
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﺧﻮﺩﻡ ﻓﮑﺮ میکنم آﻧﺠﻠﯿﻨﺎ ﺟﻮﻟﯽ ﻭ ﺑﺮﺩ ﭘﯿﺖ
ﮐﻪ ﺷﺶ تا ﺑﭽﻪ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻣﻠﯿﺘﻬﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﯼ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻥ
ﻭ ﺑﺎ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﺑﺰﺭﮒ میکنن،
ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺣﺎﺟﯽ ﺑﺎﺯﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﭘﻮﻧﺰﺩﻩ ﺩﻓﻌﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﻣﮑﻪ
ﺍﻣﺎ “ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪﺍﺵ ﻫﻢ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺭﻩ” پ
یش ﺧﺪﺍ ﭼﻪ ﺟﺎﻳﮕﺎهی ﺩﺍﺭﻧﺪ، “ﻧﻪ ﻧﺰﺩ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﺪﺍ” !!!
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻑ ﺑﻪ ﺫﻫﻨﻢ ﻣﻴﺎﺩ
ﺑﻨﯽ ﺁﺩﻡ ﺍﺑﺰﺍﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮﻧﺪ،
ﮔﻬﯽ ﭘﯿﭻ ﻭﻣﻬﺮﻩ ﮔﻬﯽ ﻭﺍﺷﺮﻧﺪ
. ﯾﮑﯽ ﺗﺎﺯﯾﺎﻧﻪ ﯾﮑﯽ ﻧﯿﺶ ﻣﺎﺭ،
ﯾﮑﯽ ﻗﻔﻞ ﺯﻧﺪﺍﻥ،ﯾﮑﯽ ﭼﻮﺏ ﺩﺍﺭ .
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﮐﻨﺪ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ،
ﯾﮑﯽ ﻣﯿﮑﺸﺪ ﺑﺎﺭ ﻧﺎﻣﺮﺩﻣﺎﻥ
ﯾﮑﯽ ﺍﺭﻩ ﺷﺪ،ﻧﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮﺩ،
ﯾﮑﯽ ﺗﯿﻎ ﺷﺪ ﺧﻮﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺧﻮﺭﺩ
ﯾﮑﯽ ﭼﻮﻥ ﮐﻠﻨﮓ ﻭ ﯾﮑﯽ ﻫﻤﭽﻮ ﺑﯿﻞ ،
ﯾﮑﯽ ﺭﯾﺶ ﻭ ﭘﺸﻢ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺑﯽ ﺳﺒﯿﻞ .
ﯾﮑﯽ ﭼﻮﻥ ﻗﻠﻢ ﺧﻮﻥ ﺩﻝ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ،
ﯾﮑﯽ ﺧﻨﺠﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺷﮑﻢ ﻣﯽ ﺩﺭﺩ .
ﺧﻼﺻﻪ ﭘﺮﺍﺯﻧﻔﺮﺕ ﻭﮐﯿﻦ ﻭﺍﻧﺪﻭﻩ ﻭ ﺁﺯ،
ﯾﮑﯽ ﻫﻤﭽﻮ ﮐﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﮐﺮﮐﺲ ﯾﮑﯽ ﭼﻮﻥ ﮔﺮﺍﺯ .
ﻧﻪ ﺭﺣﻢ ﻭ ﻧﻪ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻧﻪ ﻟﻄﻒ ﻭ ﻧﻪ ﻧﺎﺯ،
ﻫﻤﻪ ﭘﺮ ﮐﻠﮏ ﭘﺮ ﺭﯾﺎ ﺣﻘﻪ ﺑﺎ