ANITA
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی....

با`هيچ `با`ر`ا`ني` `رد` `پا`يت `از`كو`چه` `ها`ى` قلبم` پاك` `نميشو`د

پس تنها ادامه میدهم,
در زیر باران حتا به درخواست چتر هم
جواب رد میدهم,
میخواهم تنهاییم را
به رخ این هوای دو نفره بکشم ...!

گروه اینترنتی ایران سان

 

ارسال در تاريخ چهار شنبه 24 دی 1393برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

واسم مثله خیاله با تو بودن یه احساس عجیبی به تو دارم
ازم این همه احساسو نگیرش تورو هیچ موقع تنها نمیذارم
چه آرومه نگاهه تو عزیزم نمیخوام بی تو این وقتا طلف شه
میشینم پای حرفایه قشنگت تو باعث شدی رفتارم عوض شه
فقط سمت تو میام که دستاتو بگیرم بدون حتی یه لحظه بی تو هیچ جایی نمیرم
من هیچ جایی نمیرم دلم پایهتو گیره کنار تو که باشم شبو روزم بینظیره
کنار تو که باشم دیگه چیزی نمیخوام
میخوام اسم تو باشه تویه تک تک حرفام
تورو دوست دارم عشقم تو هر لحظه امیدی
مثه این منه عاشق بگو جایی ندیدی
فقط سمت تو میام که دستاتو بگیرم بدون حتی یه لحظه بی تو هیچ جایی نمیرم
من هیچ جایی نمیرم دلم پایهتو گیره کنار تو که باشم شبو روزم بینظیره
واسم مثل خیاله با تو بودن یه احساس عجیبی به تو دارم
ازم این همه احساسو نگیرش تورو هیچ موقع تنها نمیذارم
چه آرومه نگاهه تو عزیزم نمیخوام بی تو این وقتا طلف شه
میشینم پای حرفایه قشنگت تو باعث شدی رفتارم عوض شه

ارسال در تاريخ چهار شنبه 24 دی 1393برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

خاله و شوهر خاله باخنده داخل شدند و با مامان و بابا احوال پرسی کردند...به من هم سری تکان دادند....
خاله روی مبل ولو شد و از خرابی اسانسورما گله مند شد!
دایی و زن دایی هم رسیدند..مامان ظرف های میوه و شیرینی رو جلوی مهمون ها گذاشت...
و زن دایی با خنده از گندیده بودن میوه ها گفت...دایی هم با خنده از غراضه بودن ماشین بابا گفت...
شوهرخاله هم گفت چرا خونه بهتری کنار خونه اون ها نمی خریم...مامان با مهربونی از گرونی و وضع مالیمون گفت...
خاله هم با بی خیالی از شغل کم درآمد بابا گفت..شام هم سرو شد...
خاله و دایی و زن دایی و شوهر خاله از شفته بودن برنج گفتند تا مارک بد نوشابه و سبزی های پلاسیده و

سفره ای که یک تکه اش پاره شده بود....ساعت 11 شب شد...
مهمون ها هم از جا بلند شدند و با خنده از هم خداحافظی کردند....
داداش کوچیکم ماشین باحال خاله رو دید...خواهر بزرگم آی فون فور دایی رو دید ... خواهر کوچیکم طلاهای

زن دایی رو دید..من هم کمر خم شده و صورت سرخ و عرق کرده بابا رو دیدم...خم شدم و بوسه ای بر پیشانی پرچین بابا گذاشتم...

لبخندی زد...کمرش راست شد...صورتش مهربان شد...دست هایش برای در اغوش کشیدن ما باز شد....
به افتخار همه بابا های مهربون و زحمت کش!

ارسال در تاريخ سه شنبه 16 دی 1393برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر
ارسال در تاريخ سه شنبه 16 دی 1393برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر
روباهی از شتری پرسید «عمق این رودخانه چه اندازه است؟»
شتر جواب داد: «تا زانو
ولی وقتی روباه توی رودخانه پرید، آب از سرش هم گذشت
 و همین طور که دست و پا می‌زد به شتر گفت: «تو که گفتی تا زانو
شتر جواب داد: «بله، تا زانوی من، نه زانوی تو
هنگامی که از کسی مشورت می‌گیریم یا راهنمایی می‌خواهیم باید
شرایط طرف مقابل و خودمان را هم در نظر بگیریم. 
لزوما" هر تجربه‌ای که دیگران دارند برای ما مناسب نیست...
ارسال در تاريخ شنبه 13 دی 1393برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر
بسیاری معتقدند که شاد بودن قواعد مشخصی ندارد. اما با کمال احترام باید بگوییم که اینطور نیست و اگر هر روز این شعارها را ملکه ذهن خود کنید، لذت یک زندگی شاد را خواهید چشید. 

1.    سعی می کنم تحت هر شرایطی با دیگران مهربان باشم.

 

http://mj10.persianfun.info/img/93/10/Happy/01.jpg                                                                                                                                                                                           ادامه مطلب را ملاحظه فرمایید



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ شنبه 13 دی 1393برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

لعنت به من كه ساده دل بريدم....لعنت به من كه دردتو نديدم

لعنت به من كه پاي تو نموندم....لعنت به من كه قلبتو شكوندم

روياي تو شده جدايي از من....همنفسم بيا بمون پيش من

خودت ميدوني كه سهم ما نيست....جدايی و بريدن و شكستن

چشماي من پر از اشك شب و روز....حق ميدم بهت تو اتيش عشق من نسوز

برو با مردي كه تو روياهاته....ولي بدون قلب منم باهاته

روياي تو كابوس شب هاي من....دليل خنده هات حرف دل من

ميخواي بري ،برو كنار اون كه....حرفاش دروغه گل تنهاي من
ارسال در تاريخ سه شنبه 25 آذر 1393برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

 54490874598458762470

 و رویای ما به حقیقت پیوست ، قلبهای ما به هم پیوست و زندگی آغاز شد…
به تو رسیدم در اوج آسمان عشق ، این بود قصه ی من و تو و سرنوشت….
تو آمدی و دنیا مال من شد ، همه ی انتظار و دلتنگی ها و غصه ها تمام شد
تو آمدی و عشق آمد و پیوند ما در کتاب عشق ثبت شد….
باور نداشتم مال من شده ای ، لحظه ای به خودم آمدم و دیدم همه زندگی ام شده ای
عشق معجزه نیست ، حقیقتیست در قلب ها که پنهان است
به پاکی عشق ، به لطافت با تو بودن و ما با هم آمده ایم که به همه ثابت کنیم معنای عشق واقعی را….
تو همانی که من میخواستم ، مثل تو کسی در دنیا نیست برایم ، مثل تو هیچگاه نیامد و نمی آید و نخواهد آمد ، تو اولین و آخرینی برایم….
و با عشق پرواز میکنیم ، میرویم به جایی که تنها آرامش باشد در بینمان، تا در یک سکوت عاشقانه و در اوج آرامش بدون هیچ غمی در آغوشت آرام بگیرم !
اینبار سکوت زیباست، چون درونش یک عالمه حرفهاست ، حرفهایی در دلهای من و تو ، که هم تو میدانی راز دلم را و هم من میدانم راز درونت را…
و من ثابت کردم عشق هست ، تو همیشه هستی ، و روزی میرسد که ثابت خواهم کرد از عشقت خواهم مرد….
و من و تو همسفران عشقیم تا ابد ، این احساسم همیشه در قلبت بماند….

این مطلب از سایت  دفتر عشق کپی شده

ارسال در تاريخ سه شنبه 25 آذر 1393برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

ترشحات خوبی هایت
به سنگین ترین نقطه قلبم رسیده است
سبک تر شده ام حالا،مثل پروانه
استشهاد سلولهای بدنم گواهی میدهد
به بیکران شدن روحم در انزوای جسمت
من در ترانه های تو غرق شده ام
جنگ دست و پایم بی فایده است
وقتی روحم را از چنگم در اورده ای
من با تو زنده ام یا مرده ؟

ارسال در تاريخ سه شنبه 25 آذر 1393برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

0