ANITA
ANITA
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی....

سر یکی از امتحانای تستی اواخر امتحان یهو 6-7 نفر تو سالن بلند شدن برن برگه شونو بدن، این باعث شد یه کم صدا بشه، همه داشتن از این صدا سوءاستفاده میکردن و از هم جوابا رو میپرسیدن بعد یهو همهمه به طور تصاعدی زیاد شد و 2-3 نفر دیگه هم پاشدن برن برگه بدن، یکی داشت از کنار من رد میشد بهش گفتم 8 چی میشه؟ 8 چی میشه؟ ... جواب نداد و داشت میرفت، (پیش خودم گفتم چه آدمیه هااااااااااا ! خب بگو دیگه، حالا شاید نشنیده ...) رسید کنارم که رد شه گوشۀ پیرهنشو آروم کشیدم دوباره گفتم 8 چی میشه؟ 8 چی میشه؟ برگشت بهم یه لبخند ژوکند تحویل داد و رفت! کلی پیش خودم از دستش شاکی شدم که بدبخت عقده ای خب میگفتی دیگه ... بعد از تموم شدن همهمه دیدم هنوز داره بین صندلیا میچرخه، برگه هم دستش نبود! بعد چند دقیقه که دوباره از کنارم رد شد یه نگاه عاقل اندر صفیه بهم کرد، جفتمون خنده مون گرفت! ... ولی خدایش دمش گرم، مراقب ! باحالی بود !!!



ارسال در تاريخ چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

0