ANITA
ANITA
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی....

خاله و شوهر خاله باخنده داخل شدند و با مامان و بابا احوال پرسی کردند...به من هم سری تکان دادند....
خاله روی مبل ولو شد و از خرابی اسانسورما گله مند شد!
دایی و زن دایی هم رسیدند..مامان ظرف های میوه و شیرینی رو جلوی مهمون ها گذاشت...
و زن دایی با خنده از گندیده بودن میوه ها گفت...دایی هم با خنده از غراضه بودن ماشین بابا گفت...
شوهرخاله هم گفت چرا خونه بهتری کنار خونه اون ها نمی خریم...مامان با مهربونی از گرونی و وضع مالیمون گفت...
خاله هم با بی خیالی از شغل کم درآمد بابا گفت..شام هم سرو شد...
خاله و دایی و زن دایی و شوهر خاله از شفته بودن برنج گفتند تا مارک بد نوشابه و سبزی های پلاسیده و

سفره ای که یک تکه اش پاره شده بود....ساعت 11 شب شد...
مهمون ها هم از جا بلند شدند و با خنده از هم خداحافظی کردند....
داداش کوچیکم ماشین باحال خاله رو دید...خواهر بزرگم آی فون فور دایی رو دید ... خواهر کوچیکم طلاهای

زن دایی رو دید..من هم کمر خم شده و صورت سرخ و عرق کرده بابا رو دیدم...خم شدم و بوسه ای بر پیشانی پرچین بابا گذاشتم...

لبخندی زد...کمرش راست شد...صورتش مهربان شد...دست هایش برای در اغوش کشیدن ما باز شد....
به افتخار همه بابا های مهربون و زحمت کش!



ارسال در تاريخ سه شنبه 16 دی 1393برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

0 cache01last1502272127