ANITA
ANITA
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی....

او چک را پاره کرد و مبلغ 1600 دلار را به آنها برگرداند. 
سپس گفت: 
"این 1600 دلار را بگیرید. 
لطفاً جمیع مخارجی را که تا به حال کرده اید از آن کم کنید. 
پولی را که برای شهریه لازم دارید نگه دارد 
و آنچه که باقی می ماند به من بدهید." 
دو پسر خیلی تعجّب کردند و با تشکّر فراوان از او جدا شدند.

این کار کوچکی به نشانۀ محبّت بود.  
امّا پادرفسکی را به عنوان مردی بزرگ نشان داد.  
چرا باید به دو نفری که حتّی آنها را نمی شناسد کمک کند؟  
همۀ ما در زندگی خود در وضعیتی مشابه قرار میگیریم.  

اکثر ما با خود میگوییم: 
"اگر به آنها کمک کنم، بر سر خود من چه می آید؟"  

امّا آنها که واقعاً بزرگند و بزرگ فکر می کنند به این فکر می افتند که: 
"اگر به آنها کمک نکنم چه بر سر آنها خواهد آمد؟" 

آنها این کار را به امید و توقّع عوض و پاداش انجام نمی دهند. 
آنها صرفاً به این علّت که باور دارند کار درستی است انجام می دهند.
پادرفسکی بعداً به مقام نخست وزیری لهستان رسید. 
رهبری بزرگ بود؛ 
امّا متأسّفانه جنگ جهانی اوّل در گرفت و لهستان تاراج شد و به شدّت آسیب دید. 
بیش از 5/1 میلیون نفر از مردم کشورش در معرض خطر مرگ ناشی از گرسنگی قرار گرفتند 
و هیچ پولی برای تأمین موادّ غذایی برای آنها موجود نبود.  
از وزارت رفاه و غذای ایالات متّحده تقاضای کمک کرد.
وزیر این وزارت خانه مردی به نام هربرت هوور بود که بعدها به مقام ریاست جمهوری امریکا رسید.  
هوور با اعطای این کمک موافقت کرد 
و به سرعت چندین تن موادّ غذایی برای تغذیۀ مردم گرسنه و قحطی زدۀ لهستان با کشتی ارسال شد.
مصیبت وارده جبران شد و پادرفسکی نفس راحتی کشید.  
تصمیم گرفت برای ملاقات با هوور به امریکا برود و شخصاً از او تشکّر کند.  
وقتی پادرفسکی به علّت این حرکت شریف هوور خواست از او تشکّر کند، 
هوور بلافاصله وسط حرف او پریده گفت: 
"شما نباید از من تشکّر کنید، 
آقای نخست وزیر.  
شاید به خاطر نداشته باشید؛ 
امّا چندین سال قبل شما به دو دانشجو کمک کردید که بتوانند تحصیلات دانشگاهی خود را ادامه دهند.  
من یکی از آن دو هستم."

وه که عجب این دنیا جای شگفتی است؛ 
به هر دست که بدهی به همان دست خواهی گرفت.

ارسال در تاريخ سه شنبه 14 بهمن 1393برچسب:, توسط محمدرضاعالیقدر

0